هیئت مذهبی جامعة الحسین علیه السلام فریمان

هیئت مذهبی جامعة الحسین علیه السلام فریمان

فکر ،حرکت عقل است و ذکر،حیات دل. هیئت آمیزه ای است از فکر و ذکر. هیئت،محل گردآمدن به دور شمع است،پروانه وار. هیئت یعنی شبی که پروانه ها به دور شمع،بال می زنند. یعنی صدای نور شمع،که پر را می سوزاند و ناله می آفریند. ارزش هیئت به شمع آن است نه به جمع ما ناپروانه ها،که به ادای بال و پر زدن دل خوشیم.
اینجا خیمه جامعه الحسین فریمان در فضای مجازی ست. هیئتی که بیش از 15 سال پیش با ذکر یا مهدی و با استعانت از ارواح مطهر 380 شهید فریمان شکل گرفت. و امروز بعد از سال ها، بیرق هیئت به نام حضرت سیدالشهداء افراشته می شود. امروز هم برای شهید شدن فرصت هست، باید دل را صاف کرد...

یادآوری: چنانچه از شهدا و رزمندگان فریمانی و فعالیتهای اجتماعی در فریمان عکس، سند، فیلم و ... در اختیار دارید، برای انتشار به رسم امانت به ما بسپارید
.................................
خراسان رضوی- فریمان
صندوق پستی: 188-93916
پیام کوتاه: 3000502600
کانال تلگرام: jameatolhosein@

۱۰۴ مطلب با موضوع «خاطرات شهدا» ثبت شده است

 از جمله ویژگی های این شهید والامقام می توان به داشتن شخصیت گرم و صمیمی در مواجه با دیگران، با محبت و عطوفت، صداقت و یکرنگی در روابط اجتماعی، خنده رویی و چهره بشاش و شاداب در معاشرت با اطرافیان اشاره کرد، به حدی که نقل شده است غالباً خنده رو بوده و با دیگران روابطی عاطفی و صمیمی داشته است. او عاشق پاکباخته و پیرو راه پیر و مراد خویش حضرت امام خمینی «قدس سره» و مطیع و فرمانبردار ولایت بود.

نفر ایستاده: شهید حمید میزبانی


  • خادم الشهدا

یکی از دوستان شهید تعریف می کند که هنگام اعزام دوم، حمید نزد یکی از مسئولین اعزام رفته و از او می خواهد برایش استخاره بگیرد. آن مسئول بعد از استخاره می گوید: برایت آیه شهادت آمده است!

او با شنیدن این خبر سر از پا نمی شناسد. دوستش می گوید آن قدر خوشحال شد که به هوا پرید و چهره ی خندانش را در آن لحظه هیچ گاه فراموش نمی کنم.

نفر سمت راست: شهید حمید میزبانی

  • خادم الشهدا

دوره ی نوجوانی  و تحصیل شهید حمید میزبانی در مقطع دبیرستان مصادف است با کسب افتخارات ورزشی برای او. حمید در مسابقات کشتی دانش آموزان فریمان حائز رتبه می شود و جوایز متعددی را کسب می کند. او منش پهلوانی و جوانمردی، حریت و آزادگی را سال ها بعد در رزم با دشمن زبون به زیبایی نشان می دهد.

نفر نشسته: شهید حمید میزبانی

  • خادم الشهدا

با شروع جنگ تحمیلی، روح بلند حمید بی تابی می کند. بارها از نرفتن به جبهه به علت سن کم و شرائط خانوادگی گلایه می کند. اما او در یک انتخاب بزرگ که وی را به صف اصحاب امام عشق می رساند، جبهه و جان باختن در راه دوست را بر می گزیند.

موقع اعزام، برگه ای آورده و به پدرش می دهد و می خواهد که برایش امضاء کند. پدر رضایت می دهد اما مادر دل کندن از فرزندش را طاقت ندارد. او هنوز به هیجده سالگی هم نرسیده است، اما اسلام نیاز به فداکاری دارد. مادرش می گوید: به او گفتم تو هنوز فسقلی هستی... جثه ات کوچک است، به درد جنگ نمی خوری... و حمید اصرار می کند که این بار رضایت بدهید... قول می دهم زود برگردم... چند روز بعد حمید میزبانی لباس رزم پوشیده و به جبهه می رود. مقصد او کردستان و شهرستان سقز است.

 

  • خادم الشهدا

حمید میزبانی بعد از دو ماه بر می گردد، اما مادرش، حمید را در هیبتی دیگر می بیند. او تنومند شده بود و مثل مردها رفتار می کرد. حمید بازیگوش دهه 40 فریمان، اکنون برای خودش مرد شده بود.

چند روزی از آمدنش نگذشته بود که از مادرش می خواهد تا ساک و وسایلش را برای رفتن به شاهان گرماب و اردوی جهاد سازندگی و ساخت راه و حمام برای روستاهای محروم آماده کند.

 اما روز بعد با عجله به خانه می آید و بدون مقدمه ساکش را بر می دارد و خداحافظی کرده و می رود. مادر شهید می گوید من همین طور داشتم فکر می کردم که چرا این قدر عجله داشت؟ که یکی از همسایه ها آمد و گفت : ننه حمید! بلند شو که بچه ات رفت!... گفتم کجا؟ گفت جبهه.

به سمت خیابان دویدم و دیدم کاروان اعزام به جبهه به سمت میدان امام رضا(ع) در حال حرکت است و حمید با آن جثه ی کوچکش، از همه جلوتر ایستاده... خلاصه حمید برای بار دوم به جبهه رفت و البته این آخرین باری بود که او را می دیدم.

  • خادم الشهدا

بعد از پیروزی انقلاب، حمید دانش آموز دبیرستان شهید بهشتی است. با عضویت در انجمن اسلامی دانش آموزان و هم چنین بسیج دانش آموزی فریمان، بیشتر وقت خود را به نگهبانی در سطح شهر و شرکت در جلسات مختلف می گذراند و غالباً تا نیمه های شب مشغول فعالیت های انقلابی و اجتماعی است.

   در چنین ایامی است که توجه چندانی به تحصیل ندارد و در جواب پدرش که می پرسد چرا درس نمی خوانی؟ می گوید:

- انقلاب به فداکاری ما نیاز دارد... بگذار انقلاب به پیروزی کامل برسد و خیالم آسوده شود... آن موقع، وقت برای درس خواندن هست...

  • خادم الشهدا

حضور خانواده شهید حمید میزبانی در فعالیت های انقلابی سبب می شود که طرفداران شاه، بارها شیشه های حمام ساحل که متعلق به پدر او بود را بشکنند و چندین بار نیز شیشه های منزل آن ها توسط عده ای مزدور به نام جاوید شاهی ها شکسته شود.

   پدرش در پاسخ به این اقدامات می گوید اگر ده بار هم شیشه ها را بشکنید، باز هم من عکس امام را به شیشه خواهم چسباند.

  • خادم الشهدا

   او که اکنون نوجوانی برومند شده است، زمینه های تربیت درونی خویش را هم آغاز کرده است. مادرش می گوید یک بار نیمه های شب، با شنیدن صدای گریه ی حمید از خواب بیدار شدم... دقت کردم دیدم حمید در اتاق دیگر در حال خواندن نمازشب و گریه و زاری است.

   با خودم گفتم: آیا این همان حمید من است؟

نفر دوم از راست: شهید حمید میزبانی

  • خادم الشهدا

کمی که بزرگ تر می شود به اتفاق خانواده اش، صبح ها عازم مشهد می شوند و در راهپیمایی های گسترده ی مردم مشهد شرکت می کنند.

   مادر شهید حمید میزبانی از روز ده دی سال 57 مشهد و یکشنبه خونین می گوید که صبح زود به مشهد رسیدیم. ماشینمان را فلکه گنبد سبز پارک کردیم و وعده گذاشتیم که پس از راهپیمایی خودمان را به گنبد سبز برسانیم. محمد و پدرش رفتند میدان راه آهن و من هم با دو بچه ی کوچک و پر شور یعنی علی و حمید که دستانشان را محکم گرفته بودم رفتیم چهارراه شهدا. آخرهای راهپیمایی بود که سربازان رژیم حمله کردند و کشتار ناجوانمردانه ای به راه افتاد. من با دو بچه کوچک در کوچه های اطراف چهارراه شهدا می دویدم و مردم هم برای کمک به انقلابیون، درهای منازل خود را باز گذاشته بودند تا زنان و کودکان به آن جا پناه ببرند. حوالی عصر و غروب که شد همدیگر را در گنبد سبز پیدا کردیم و به فریمان بازگشتیم.

از راست نفر اول: شهید حمید میزبانی- چهارراه شهید مطهری فریمان

  • خادم الشهدا

مادر شهید حمید میزبانی در بیان خاطرات کودکی حمید می گوید، یک روز ناهار کوفته درست کرده بودم. حمید مقداری از آب آن را خورد. گفتم چرا گوشت هایش را نمی خوری؟ گفت: گوشتش را لای نون بذار تا بخورم. نون را که به دستش دادم، از خانه بیرون رفت... لحظاتی بعد برگشت، گفتم چی شد؟ زود آمدی... گفت در کوچه، فقیری را دیدم و احساس کردم گرسنه است... بدون تأمل غذایی که برایم آماده کرده بودی به او دادم.

 

  • خادم الشهدا