اصحاب امام عشق
سه شنبه, ۳ شهریور ۱۳۹۴، ۰۸:۰۷ ب.ظ
با شروع جنگ تحمیلی، روح بلند حمید بی تابی می کند. بارها از نرفتن به جبهه به علت سن کم و شرائط خانوادگی گلایه می کند. اما او در یک انتخاب بزرگ که وی را به صف اصحاب امام عشق می رساند، جبهه و جان باختن در راه دوست را بر می گزیند.
موقع اعزام، برگه ای آورده و به پدرش می دهد و می خواهد که برایش امضاء کند. پدر رضایت می دهد اما مادر دل کندن از فرزندش را طاقت ندارد. او هنوز به هیجده سالگی هم نرسیده است، اما اسلام نیاز به فداکاری دارد. مادرش می گوید: به او گفتم تو هنوز فسقلی هستی... جثه ات کوچک است، به درد جنگ نمی خوری... و حمید اصرار می کند که این بار رضایت بدهید... قول می دهم زود برگردم... چند روز بعد حمید میزبانی لباس رزم پوشیده و به جبهه می رود. مقصد او کردستان و شهرستان سقز است.
- ۹۴/۰۶/۰۳