هیئت مذهبی جامعة الحسین علیه السلام فریمان

هیئت مذهبی جامعة الحسین علیه السلام فریمان

فکر ،حرکت عقل است و ذکر،حیات دل. هیئت آمیزه ای است از فکر و ذکر. هیئت،محل گردآمدن به دور شمع است،پروانه وار. هیئت یعنی شبی که پروانه ها به دور شمع،بال می زنند. یعنی صدای نور شمع،که پر را می سوزاند و ناله می آفریند. ارزش هیئت به شمع آن است نه به جمع ما ناپروانه ها،که به ادای بال و پر زدن دل خوشیم.
اینجا خیمه جامعه الحسین فریمان در فضای مجازی ست. هیئتی که بیش از 15 سال پیش با ذکر یا مهدی و با استعانت از ارواح مطهر 380 شهید فریمان شکل گرفت. و امروز بعد از سال ها، بیرق هیئت به نام حضرت سیدالشهداء افراشته می شود. امروز هم برای شهید شدن فرصت هست، باید دل را صاف کرد...

یادآوری: چنانچه از شهدا و رزمندگان فریمانی و فعالیتهای اجتماعی در فریمان عکس، سند، فیلم و ... در اختیار دارید، برای انتشار به رسم امانت به ما بسپارید
.................................
خراسان رضوی- فریمان
صندوق پستی: 188-93916
پیام کوتاه: 3000502600
کانال تلگرام: jameatolhosein@

۵ مطلب در دی ۱۳۹۰ ثبت شده است

رستم رفیعیان ، از بچه های مسجد سیاهپوشان دزفول ، درست در همان سالی متولد شد که امامش پرچم قیام برافراشت و ۲۰ سال بعد ، به نام نامی امامش ، با همسرخویش پیمان وفا بست و ده ماه پس از آن ، طی عملیات خیبر ، پیمان خود با حضرت روح الله را به خون خویش امضا کرد و در حجله شهادت آرمید.
آن چه می بینید ، کارت دعوت به مراسم ازدواج شهید رستم رفیعیان است. کارتی که صفا و پاکی آن سال های آسمانی در آن موج می زند. روحمان با یادش شاد:


  • خادم الشهدا

آفتاب عمود می تابید، هوا گرم و شرجی، شهردار بخت برگشته، پشت خاکریز، با پای برهنه، لخت، با چفیه ائی بر شانه، شلوار گشاد کُردی، عرق چکان، با یک پارچ و لیوان، کنار دیگ دوغ، با ژستی بخور و نمیر، پارچ و کله اش را تا نصفه و نیمه فرو می کرد، توی دیگ دوغ.

کله اش را همیشه خدا توی آن ظل گرما، تیغ می زد، واسه همین مشهور بود، به «محمود کله»، محمود کله که عرق از گوش های بلندش، همین طور فر فر می چکید، پارچ را از دوغ لبریز می کرد، با فیس و افاده، می ریخت داخل پیمانه لیوان، بچه های را که توی صف ایستاده بودند،
صدا می زد.

- تقی چغندر بیاد جلو!!

واسه هر کدام، از ما یک اسم گذاشته بود، رمضان جبار، معروف به جبار سینگ، اکبر ریش، ممد پتکی، با خودش کلی حال می کرد.

یک نی هم کاشته بود، مقابل یکی دو متری، ستون بچه ها، دستور داده بود، که بچه ها حق ندارند،تا صداشون نکرده، از سایه نوک نی، یک سانت جلو تر بیان،...

ساعت حدود دو سه بعد از ظهر، چهل پنجاه نفر را از سنگر و پشت خاکریز، کشیده بود بیرون...

آهای دوغ دارم، دوغ داغ تگری، نه، بخدا راست راستکی، تگری تگری تگریه،...ترکش نخور بیا دوغ بخور.
القصه؛ جان بچه ها را به لب شان می رساند، تا لبی از دوغ تر کنند، هنوز کاسه هفت هشت نفر را بیشتر از دوغ لبریز نکرده بود، که خمپاره لعنتی، شد خرمگس معرکه، بساط عیش نوش ما را دوخت بهم....

وقتی صدای صوت خمپاره ویززززز کنان داشت نزدیک می شد، بچه ها هر کدام کاسه ها را یک طرف پرت و پلا کردند و خیز رفتند، حالا نخیز، کی بخیر، نفس ها در سینه حبس حبس شده بود.
یک دو سه، خمپاره نترکیده بود. مثل چغندر، سیخکی فرو رفته بود، تو خاک، کنار دیگ دوغ، گرد و غبارش همه جا را محور کرده بود، محمود کله را هم...

تقی چغندر که سر ستون بود، بوی سوختن تن خاک، با تن داغ و سرخ خمپاره، مثل فلفل فرو رفته بود، تو سوراخ دماغش، پشت به پشت، های عطسه می کرد، داد می زد.. آهای هوار....

بابا خمپاره که نترکیده این تقی چغندر چرا هوار هوار میکنه، همه مات و حیران، از جا بلند شده بودیم، یک ور انداز کردیم، همه، حی و حاضر بودیم، جز یک نفر، شهردار بخت برگشته، گور به گور شده، محمود کله غیب اش زده بود ...

یکی می گفت: ناقلا در رفت تو سنگر، ترسیده در نمیاد، یکی می گفت رفته تو چاله خمپاره چند متری آن طرف تر یک چاله گنده بود، از بس خاک بر سر عراقی ها خمپاره یک جا ترکونده بودند، شده بود، ببخشید بی ادبی نشه، مستراح بچه ها، دورش گونی پیچ کرده بودند، تقی چغندر دوید آنجا سرک کشید، محمود کله آنجا هم نبود. واقعا مانده بودیم که شهردار ما اصلا کجا در رفته، که یک مرتبه، مثل مرده ائی که با کفن، از تو قبر بیرون بیاد، سرتا پا دوغ چکان از توی دیگ زد بیرون، ایستاد. چشماش زنگ زنگ می کرد. پقی زدم زیر خنده، بعد یک حیرت نسبتآ کوتاه، همه زدیم زیر خنده، حالا نخند کی بخند، بچه ها مثل ساقه پیچک، به خودشان می پیچیدند، قی می کشیدند و می رفتند هوا، ...

محمود کله، غیض کرده بود؛ داد می زد؛ هرکی در بره و سهم دوغ اش را نخوره، تا یک هفته به طرز هولناکی از چای و شام و آب یخ، هیچ خبری نیست.

هر کی در بره، باباش و میارم جلو چشم اش، بعد محکم و فین کرد، دوغ های که از تو سوراع دماغش بیرون زده بود مشت کرد و پاشید رو سر بچه ها، کله و صورتش را دست کشید، مثل لودر دوغهای که از سرو کله اش شره کرده بود جمع کرد، هورت، بالا کشید، یک آخیش گفت، هق همه را بالا آورد.

وسط دیگ، دوغ چکان، با همان پای برهنه، پارچ و می زد، سه تا سه تا، صدا صدا می کرد، کاسه ها را پر دوغ می کرد، دستور داده بود؛ باید جلوی جشم اش، دوغ را سر بکشیم، هق می زدیم و دوغ را سر می کشیدیم. حسابی حال می کردیم،خنده بازاری بود بخدا... هق می زدیم و می خندیدم، گور بابای صدام، های خوش بودیم. خوش...

  • خادم الشهدا

انسان، مسافرى است که در سفر خود شش منزل دارد: سه منزل را پیموده، و سه منزل دیگر باید بپیماید.
اما آن سه منزلى که پیموده است:
1 - صلب پدر:

چنانکه خداوند مى فرماید:
فَلیَنظُرِ الاْنْسانُ مِمَّ خُلِقَ * خُلِقَ مِنْ ماءٍ دافِقٍ * یَخْرُجُ مِنْ بَیْنِ الصُّلْبِ وَالتَّرائِبِ
انسان باید بنگرد از چه چیزى خلق شده، او از آبى جهنده آفریده شد که از میان کمر مرد و استخوان سینه زن خارج گردیده است.
2 - رحم مادر:

 هُوَ الَّذى یُصَوِّرُکُم فِى الاْرْحامِ کَیْفَ یَشاءُ
اوست خدائى که شما را در رحم هاى مادران به هر کیفیتى که بخواهد صورت مى بخشد.
3 - دنیا:

 وَ نُقِرُّ فِى الارحامِ ما نَشاءُ اِلى اَجَلٍ مُسَمىً ثُمَّ نُخرِجُکُم طِفلاً
ما آن چه را بخواهیم تا مدتى معین در رحم ها قرار مى دهیم. سپس شما را به صورت نوزادى از رحم خارج مى کنیم و وارد مرحله نوینى از حیات مى شوید.

و اما منازلى که باید طى شود:
1 - قبر:

 ثُمَّ اِنَّکُم بَعدَ ذلِکَ لَمَیِّتُونَ
پس از مدتى همه شما خواهید مرد و قبر اولین منزل از منازل آخرت و آخرین منزل از منازل دنیا است .

2 -محشر:

 وَ حَشَرناهُم فَلَم نُغادِرُ مِنهُم اَحَدا وَ عَرَضُوا عَلى رَبِّکَ صَفّا لَقَدجِئ تُمُونا کَما خَلَقناکُم اَوَّلَ مَرَّةٍ.
ما همه مردم را در محشر گرد مى آوریم، و احدى از ایشان را بجاى نگذاریم و مردم بر پروردگار به صورت صفى عرضه مى شوند و به آنان گفته مى شود: همانا شما نزد ما آمدید چنان که نخستین بار شما را آفریدیم .
3 بهشت یا جهنم:
فَریقٌ فِى الجَنَّةِ وَ فَریقٌ فِى السَّعیرِ.
باید توجه داشت اکنون ما در حال پیمودن مسیرى هستیم که به منزل چهارم منتهى مى شود، و زمان طى این مسافت، عمر ما است. روزها به منزله فرسخ ها، و ساعت ها به منزله کیلومترها، و نفس هاى ما به منزله قدم ها است.

پس بعضى از مردم با منزل مرگ چند فرسخ فاصله دارند. و براى بعضى دیگر از این مسیر تنها چند کیلومتر بیشتر باقى نمانده، و بعضى در چند قدمى مرگ هستند.
لذا باید هوشیار بود و خود را براى این سفر پر خطر آماده ساخت

  • خادم الشهدا

منتشر شد:

دومین شماره از گاهنامه عاشورائیان

پرونده ویژه این شماره:

بررسی ابعاد شخصیتی دیده بان بسیجی شهید حمید میزبانی

  • خادم الشهدا

  به فرایض دینی بسیار علاقه داشت. در خانه بسیار روی این مسائل به او آموزش می دادیم. هرگز دور محرمات نمی گشت، و از آن ها بیزار بود. او می دانست که هرکس به درجه ی رفیع شهادت برسد از یاران سالار شهیدان حسین بن علی(ع) محسوب خواهد شد.

پدر شهید علی توحیدی

  • خادم الشهدا