- ۰ نظر
- ۱۸ شهریور ۹۴ ، ۲۱:۲۳
مهمان حق
آن قدر به جبهه می روم تا شهید شوم
زندگی نامه
احمد اسحاقی، فرزند علی، در دوم فروردین ماه سال 1348 در شهر فریمان و در خانوادهای مذهبی پا به عرصهی حیات گذاشت. تحصیلات ابتدایی را که به پایان رساند، با راهنمایی و هدایت پدر، قرآن را نیز به خوبی فرا گرفت. پس از آن برای ادامهی تحصیل وارد مدرسهی راهنمایی شد.
با شروع تظاهرات خیابانی در سالهای قبل از پیروزی انقلاب، در راهپیماییها فعالانه شرکت کرد و در این زمینه نقش موثری داشت.
در مقطع راهنمایی بود که انقلاب به پیروزی رسید و او با این که سنش تازه به نوجوانی رسیده بود با حضور در پایگاههای مقاومت بسیج به حفاظت از دستاوردهای انقلاب اسلامی پرداخت و شبهای متوالی در سطح شهر به اتفاق سایر دوستاناش به گشت زنی مشغول بود تا مانع تحرکات ضدانقلاب شود.
خمینی به لبخند بسیجیانش یقین داشت
نفر اول از راست: شهید حسن رفویی
وداع، نامه سوم شهید حسن رفویی
بسمهتعالی، وداع آخرین، آخرین نماز را با هم خواندیم و در کنار یکی از عزیزترین یارانم و چه باشکوه بود آخرین تماسهای عاشق با معشوق خویش. نجواهای عارفانهی یاران حسین علیه السلام، تجلی بخش شب عاشورا بود که یاران اباعبدالله علیه السلام همگی با خواندن قرآن و نماز شب و گریه با هم دیگر وداع میکردند.
پس از انجام مراسم نماز و تعقیبات، همگی یاران دست روی دست گذاشته و صیغهی اخوت و برادری را خواندیم. در صورت لیاقت یکی از ما و یا جمعی از ما برای زیارت و شفاعت در روز آخرت، دست دیگر یاران را گرفته و با خود ببرد. پس از آن جلسهی وداع یاران حسین علیه السلام، در آغوش هم گریستند و از یکدیگر قول شفاعت گرفته و طلب عفو و بخشش نمودند.
خدا شاهد است اگر کسی از بیرون میآمد، فرشته و ملائک خداوند و حضور حضرت حق را در آن مجلس میدید و باور میکرد. خداوند انشاءالله تا آخرین لحظات عمر، این تماس عاشقانه را از ما نگیرد و ما را هم چون آل محمد بمیراند و اگر صلاح در زنده بودن است، حیات ما را مثل حیات محمد و آل اطهارش علیهم السلام قرار دهد. ان شاء الله
21/11/64، غروب عملیات- التماس دعا- حسن