حمید میزبانی بعد از دو ماه بر می گردد، اما مادرش، حمید را در هیبتی دیگر می بیند. او تنومند شده بود و مثل مردها رفتار می کرد. حمید بازیگوش دهه 40 فریمان، اکنون برای خودش مرد شده بود.
چند روزی از آمدنش نگذشته بود که از مادرش می خواهد تا ساک و وسایلش را برای رفتن به شاهان گرماب و اردوی جهاد سازندگی و ساخت راه و حمام برای روستاهای محروم آماده کند.
اما روز بعد با عجله به خانه می آید و بدون مقدمه ساکش را بر می دارد و خداحافظی کرده و می رود. مادر شهید می گوید من همین طور داشتم فکر می کردم که چرا این قدر عجله داشت؟ که یکی از همسایه ها آمد و گفت : ننه حمید! بلند شو که بچه ات رفت!... گفتم کجا؟ گفت جبهه.
به سمت خیابان دویدم و دیدم کاروان اعزام به جبهه به سمت میدان امام رضا(ع) در حال حرکت است و حمید با آن جثه ی کوچکش، از همه جلوتر ایستاده... خلاصه حمید برای بار دوم به جبهه رفت و البته این آخرین باری بود که او را می دیدم.
- ۰ نظر
- ۳۱ مرداد ۹۴ ، ۲۲:۰۱