- ۰ نظر
- ۰۸ مهر ۹۶ ، ۱۰:۱۵
فرزندان روح الله
روزهای پر شور انقلاب فرا می رسد. مردم پس از سال ها رنج و ظلم، تاریکی و طاغوت، به ندای مردی آسمانی لبیک می گویند تا به چشمه ی زلال اسلام و حکومت اسلامی برسند. علی توحیدی هم چون دیگر جوانان این مرز و بوم با فطرتی پاک، پیام امام دلها را می شنود و به آن پاسخ می دهد. او علیرغم سن کم، در بطن مبارزه قرار می گیرد تا فصل جدیدی از زندگی نورانی خود را تجربه کند.
عشق و اعتقاد علی به حضرت امام(ره)، جلوه ای متعالی از آن مهر بود. او در چهره خمینی، وراثت چهارده قرن علوم نبوی و خون حسینی را می یافت.
موج دلبستگی به آن پیر مراد، پدیده کم نظیر اعصار در زمانه ماست. مردمان و بسیجیان این سرزمین، جلوه عالی مهر انسانی را به نمایش در آوردند. به مهر او، سر بر خاک خونین نهادند، به عشق او فوج فوج ره پیکار پیش گرفتند، در تبعیت از وی، گام بر زمین فشردند و ره استقامت را، جاودان ساختند و در این روزگار، تبعیت از حضرت سیدعلی را در امتداد آن مسیر نورانی می دانند. شهید عزیزمان علی توحیدی از همین امت دلداده بود. گرچه این بخت را داشت که روزگار بی راهبر را کمتر تجربه کند و از آن شرر، آتش نگیرد، اما در مدید حیات، جز به اطاعت از آن پیر طریقت نیندیشید و جز بر آستان بلندش سر نسایید.
بزرگ مرد انقلابی کوچک
علی قبل از انقلاب با وجود سن کم، در فعالیت های سیاسی مسجد نارمک شرکت می کرد و برای پخش اعلامیه و سخنان حضرت امام، با هم کلاسی های خود به مسجد محل می رود.
پایگاه اصلی فعالیت های انقلابی علی در مسجدالنبی نارمک است. این مسجد یکی از مساجد محوری و معروف تهران است که علی در آن نقش فعالی را ایفا می کند.
« در تهران که بودیم، عمده فعالیت های علی در مسجد النبی در هفت حوض منطقه نارمک بود. او به طور مداوم در آن مسجد فعالیت می کرد. در روزهای انقلاب، مقر اصلی علی و دوستانش مسجد نارمک بود که اعلامیه های حضرت امام(ره) را پخش می کردند. یادم هست یک شب آقای حجازی در مسجد، سخنرانی کوبنده ای بر علیه رژیم داشت. من با اصرار علی به مسجد رفتیم. سخنان کوبنده ای بود، تا حدی ترسیده بودم و هر لحظه انتظار حمله ماموران را داشتم.»
(راوی: پدر شید)
مشکات انقلاب در دستان علی
« اوایل نهضت انقلاب بود. او همیشه از من در مورد انقلاب سوال می کرد. از مدرسه که می آمد درباره چیزهایی که می شنید از من سوال می کرد:
-مامان! این شاه کیه که این قدر بد او را می گویند؟
من یک چیزهایی به او در حد خودم توضیح می دادم. تا بالاخره این بچه یواش یواش اعلامیه های امام(ره) را به منزل می آورد و ما در منزل تکثیر می کردیم و او بچه بود. کلاس اول راهنمایی،کسی او را نمی شناخت. لذا می توانست آن ها را به راحتی توزیع کند. بعضی اوقات حمیدآقای قاضی زاده هاشمی که به تهران می آمدند این ها را راهنمایی می کرد و اعلامیه ها را در منازل می انداختند و یک جوری این ها را با انقلاب آشنا می کرد. تا این که انقلاب کم کم شروع شد و مدارس خیلی سخت گیری می کردند و حتی با حجاب هم مخالف بودند.»
(راوی: مادر شهید)
مجید افقهی در یک عملیات از ناحیه دست مورد اصابت گلوله قرار گرفت. او را به بیمارستان منتقل کردند، پس از معاینه دکتر گفت: گلوله در کنار عصب دست قرار گرفته، اگر این جا بخواهیم گلوله را در بیاوریم احتمال آن که عصب دست قطع شود خیلی زیاد است باید به تهران اعزام شود. وقتی مجید فهمید می خواهند او را به تهران اعزام کنند، در فرصتی که پرستارها برای تهیه وسایل پانسمان رفته بودند، پنس را برداشته و خود به عمل جراحی پرداخت و گلوله را از دستش خارج کرد.
هنگامی که پرستارها برگشتند با گلوله روی تخت مواجه شدند بودند. مجید به آن ها گفت: گلوله را نمی توانستید در بیاورید... ولی پانسمان که می توانید بکنید! پس چرا معطل هستید؟ دستم را ببندید می خواهم به خط بر گردم!
دکتر مجذوب روحیه بالای او شده بود. او را به اتاق خودش دعوت کرد، مجید صبح روز بعد به خط بر گشت.