- ۰ نظر
- ۰۲ شهریور ۹۴ ، ۲۰:۳۹
پیام های وصیتنامه شهید حمید میزبانی
1- رهبری امام، و پیروزی انقلاب اسلامی باعث سرافرازی ملت مسلمان ایران در جهان شد. توجه به نقش برجسته ی رهبری در پیروزی انقلاب اسلامی.
2-مقاومت مردم ایران سبب شد رژیم منحوس پهلوی، علی رغم همه ی حمایت های استکبار جهانی به زباله دان تاریخ بپیوندد. توجه به نقش مردم در استقرار ارزش های الهی در جامعه.
3-پیروزی انقلاب اسلامی، پیروزی ایمان در مقابل کفر و تباهی بود. توجه به حفظ معیارها و ارزش ها در تداوم راه انقلاب.
4-دعوت به پشتیبانی از رهبری جامعه اسلامی و حمایت همه جانبه از رهبری ولایت فقیه.
5-حفظ حجاب یکی از مهم ترین نشانه های استقرار ارزش های الهی در جامعه است.
6-شرکت در مجالس مذهبی و حفظ شعائر اسلامی.
7- وفاداری به آرمان های انقلاب و ارزش های اسلامی تا آخرین قطره ی خون.
بجا مانده از جیب شهید حمید میزبانی-آثار ترکش خمپاره
8-مراقبت بر حفظ خون شهدا و ادامه راه آنان.
9-تلاش همه جانبه در پشتیبانی از انقلاب اسلامی.
10- توجه دانش آموزان به تحصیل و مسلح شدن به سلاح دانش و پرهیز از غفلت.
11-گریه و اندوه آن چنان نباشد که باعث شادی دشمن شود.
12-کمک به محرومین و خرج هزینه های مراسم های معمول عزاداری برای محرومین.
13- توجه به دیون و پرداخت حق الناس بعنوان یکی از شرائط اصلی در سعادت اخروی.
14- کسب حلالیت از همه ی آن هایی که در طول زندگی در کنارشان بوده ایم یکی از شرائط اصلی رستگاری است.
ایستاده از راست نفر اول: شهید حمید میزبانی/ نشسته از چپ نفر دوم: شهید حسن رفویی
حمید میزبانی بعد از دو ماه بر می گردد، اما مادرش، حمید را در هیبتی دیگر می بیند. او تنومند شده بود و مثل مردها رفتار می کرد. حمید بازیگوش دهه 40 فریمان، اکنون برای خودش مرد شده بود.
چند روزی از آمدنش نگذشته بود که از مادرش می خواهد تا ساک و وسایلش را برای رفتن به شاهان گرماب و اردوی جهاد سازندگی و ساخت راه و حمام برای روستاهای محروم آماده کند.
اما روز بعد با عجله به خانه می آید و بدون مقدمه ساکش را بر می دارد و خداحافظی کرده و می رود. مادر شهید می گوید من همین طور داشتم فکر می کردم که چرا این قدر عجله داشت؟ که یکی از همسایه ها آمد و گفت : ننه حمید! بلند شو که بچه ات رفت!... گفتم کجا؟ گفت جبهه.
به سمت خیابان دویدم و دیدم کاروان اعزام به جبهه به سمت میدان امام رضا(ع) در حال حرکت است و حمید با آن جثه ی کوچکش، از همه جلوتر ایستاده... خلاصه حمید برای بار دوم به جبهه رفت و البته این آخرین باری بود که او را می دیدم.