- ۱ نظر
- ۰۵ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۲:۱۳
صابر یا علی!
از فردای آن روز هر کس برای این کودک اسمی پیشنهاد می کند... اسم ها را می شنوند. پدر تصمیم خودش را گرفته است و در نهایت نام صابر را بر او می گذارد: صابر توحیدی!
اما قصه نامگذاری این کودک تازه شروع شده است. چند روز بعد اسماعیل آقای توحیدی، نام کودک را بر کاغذی نوشته و به دست پدربزرگ می دهد تا به اداره ثبت برود و برایش شناسنامه بگیرد. او داستان را این چنین تعریف می کند:
«پس از تولد فرزندمان، اسم او را صابر انتخاب کردم و خواستیم برای او شناسنامه بگیریم. چون آن زمان در فریمان اداره ثبت نبود، شناسنامه خودم و مادرش را به همراه اسم صابر که برای اولین کودکمان انتخاب کرده بودیم روی تکه کاغذی نوشتیم و به پدر بزرگش دادیم تا برای گرفتن شناسنامه به مشهد برود. پدربزرگ هم خوشحال سوار بر مینی بوس می شود و راه مشهد و حرم امام غریب(ع) را در پیش می گیرد. به مشهد می رسد و پس از زیارت، راهی اداره ثبت می شود. او شناسنامه ها را تحویل اداره ثبت می دهد. مأمور ثبت نگاهی به او می اندازد و می گوید: پدرجان! مبارک است، اسم نوه ات را چی بنویسم؟
پدربزرگ می گوید:
- اسم او را روی تکه کاغذی نوشته اند و لابه لای صفحات شناسنامه هاست! اما هرچه قدرمی جوید آن کاغذ را پیدا نمی کند. همه ی جیب هایش را جستجو می کند، اما اثری از کاغذ نیست. شاید کاغذ را گم کرده و جایی انداخته! خلاصه مأمور ثبت از او سوال می کند که نگفتید، اسم این کودک چیست؟ و او می گوید:
- نمی دانم... آن را روی کاغذی نوشته اند و من آن را گم کرده ام!
مأمور می گوید: برو اسمش را از پدرش سوال کن و دوباره بیا تا شناسنامه صادر کنم... پدر بزرگ در این لحظه می گوید:
-من حق دارم اسم نوه ام را خودم انتخاب کنم! اسم او را بنویس "علی"
از خاطرات پدر شهید علی توحیدی-کتاب مرد بزرگ