- ۰ نظر
- ۲۴ مهر ۹۴ ، ۲۱:۴۲
از خط مقدم که برگشتم صدای اذان از بلندگوها پخش می شد، بعد از اقامه ی نماز جماعت آمدم چادر بچه های اطلاعات و عملیات، یک نفر در جمع بچه ها بیشتر از بقیه مزه می ریخت! اولین مرتبه بود که مجید را سر سفره ی غذا می دیدم، خیلی با بچه ها شوخی می کرد! اول از حرکات او خوشم نیامد و با خودم فکرهایی کردم و برای یک لحظه ناراحت شدم!
از آشنایی من با مجید یکی دو ماه بیشتر نگذشته بود که دیدم خلوت مجید با آن چه در ظاهر دیده می شود متفاوت است!
تنهایی اش، نماز خواندنش را بچه ها کمتر می دیدند، مشخص بود که مجید یک عارف است، انسانی است که همه چیزش را و همه ی ابعاد وجودی اش را رو نمی کند! او فقط یک وجهش را نشان می داد و من در مورد او زود قضاوت کرده بودم، خیلی زود به اشتباه خودم پی بردم و فهمیدم پشت این شوخی ها حقیقت دیگری نهفته است، او می خواست با این شیوه بچه ها را شاد نگه بدارد.
خلیل موحدی
بچه های واحد اطلاعات و عملیات لشکر 21 امام رضا علیه السلام یک شب در قرارگاه ایلام، دست به یکی کردند که هم زمان با شیرین کاری های مجید، عملیات ایذایی را اجرا نمایند تا گوشه چشمی به مجید نشان دهند.
عملیات شروع شد و برنامه ها طبق نقشه پیش می رفت، تا مجید یک لیوان آب روی یکی از بچه ها ریخت، بلافاصله چند تا از بچه ها، دست و پای مجید را گرفتند، در منبع آب را باز کردند و او را داخل منبع آب سرد انداختند و درب منبع را بستند.
مجید افقهی با زحمت درب منبع را باز کرد و از داخل منبع بیرون آمد، هوا خیلی سرد بود! مقداری دوید تا کمی گرم شود، بعد آتش و چایی درست کرد و همه ی بچه ها را صدا زد و گفت:
-بچه ها ! بیایید چایی بخوریم.
به تک تک بچه هایی که اذیتش کرده بودند چایی داد! با هر لیوان چایی که برای بچه ها می ریخت گل صورتش بیشتر باز می شد.
راوی: علی آرام
نفر سمت چپ: شهید مجید افقهی