هیئت مذهبی جامعة الحسین علیه السلام فریمان

هیئت مذهبی جامعة الحسین علیه السلام فریمان

فکر ،حرکت عقل است و ذکر،حیات دل. هیئت آمیزه ای است از فکر و ذکر. هیئت،محل گردآمدن به دور شمع است،پروانه وار. هیئت یعنی شبی که پروانه ها به دور شمع،بال می زنند. یعنی صدای نور شمع،که پر را می سوزاند و ناله می آفریند. ارزش هیئت به شمع آن است نه به جمع ما ناپروانه ها،که به ادای بال و پر زدن دل خوشیم.
اینجا خیمه جامعه الحسین فریمان در فضای مجازی ست. هیئتی که بیش از 15 سال پیش با ذکر یا مهدی و با استعانت از ارواح مطهر 380 شهید فریمان شکل گرفت. و امروز بعد از سال ها، بیرق هیئت به نام حضرت سیدالشهداء افراشته می شود. امروز هم برای شهید شدن فرصت هست، باید دل را صاف کرد...

یادآوری: چنانچه از شهدا و رزمندگان فریمانی و فعالیتهای اجتماعی در فریمان عکس، سند، فیلم و ... در اختیار دارید، برای انتشار به رسم امانت به ما بسپارید
.................................
خراسان رضوی- فریمان
صندوق پستی: 188-93916
پیام کوتاه: 3000502600
کانال تلگرام: jameatolhosein@

خوش یاران با لب خموش

زیباترین ترانه ی هستی سروده اند

رزمندگان فریمانی/نفر سوم از راست نشسته: علی واحدی نسب

  • خادم الشهدا

ما اهل داغ و محنت و دردیم همنفس

ما دائما به حال نبردیم همنفس...

حسین مجد

  • خادم الشهدا

پرورده دامان سیادت، تقوی بود

آن صفدر میدان شهامت، تقوی بود

آن کو که به چزابه در سجده ی بهمن

نوشید سحر، جام شهادت، تقوی بود

  • خادم الشهدا

تاملی بر وصیت‌نامه شهید احمد اسحاقی:

الف) انسان یک روز به دنیا می‌آید و روزی هم از دنیا می‌رود.

ب) تنها کردار و اعمال انسان به جای خواهد ماند.

ج) مرگ، تنها سرنوشت ابدی ما می‌باشد.

د) چه بهتر که انسان در راه مکتب و هدفش کشته شود.

ه) از مرگ من ناراحت نباشید، زیرا در نزد خدای متعال هستم.

و) امیدوارم خدا مرا از همان بندگان شهیدش قرار دهد.

ز) تا وقتی که زنده باشم خونم را در راه اسلام می‌دهم.

ح) گریه‌تان بخاطر اسلام باشد.

 

  • خادم الشهدا

 روز اعزام فرا رسیده بود. من هم خودم را به خیابان رساندم تا حرکت قافله نور را ببینم. حوالی بیمارستان فریمان بود که چشمم به احمد اسحاقی افتاد. ساکش را محکم گرفته بود و با چهره ای مصمم گام بر می داشت. نزدیک رفتم تا خداحافظی کنم. گفت:

-مادرم خبر ندارد که من دارم میرم جبهه.... از خونه که اومدم بیرون ساکم را برداشتم و گفتم میرم حموم ساحل... تا یک ساعت دیگه بر می گردم... نمی خواستم دلش بشکند...

می خندید و می رفت....

راوی: دوست شهید

  • خادم الشهدا

در نمازم خم ابروی تو در یاد آمد...

مدرسه شهید مطهری فریمان/سال 1363/ امام جماعت، معلم مدرسه: حمید مهدیان پور

  • خادم الشهدا

وصیت‌نامه(اول) بسیجی شهید احمد اسحاقی

و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتاً بل احیاء عند ربهم یرزقون

گمان نبرید که کسانی که در راه خدا کشته شدند مرده‌اند بلکه زنده‌اند و نزد خدا روزی می‌خورند.

به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان و با درود و سلام به تنها منجی عالم بشریت امام زمان(عج الله تعالی فرجه الشریف) و نایب برحق‌شان امام امت و با درود و سلام بر شهیدان گلگون کفن و با درود و سلام به رزمندگان کفرستیز.

شهادت در راه خدا را افتخار می‌دانم و از این که در راه خدا و برای رضای خدا به ندای خمینی زمان لبیک گفته‌ام خوشحالم و از پدر و مادرم می‌خواهم که اگر شهید شدم سوگ و ناله نکنند چون که دشمنان خیلی خوشحال می‌شوند و از برادرانم می‌خواهم که حسین وار راه تمام شهیدان را ادامه بدهند. و از خواهرانم می‌خواهم که زینب وار به انقلاب اسلامی خدمت کنند.

والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته. سه شنبه دیماه 17/10/1364

  • خادم الشهدا

شهید احمد اسحاقی

  • خادم الشهدا
بیست و پنج دی 66/رزمندگان فریمانی/نفر سوم از راست:علی قلیلی
  • خادم الشهدا

شیعه بر پایه‌ی اعتقاد ژرف و بینش عمیق آگاهانه، شهید را شاهد و حاضر در جامعه‌ی خود می‌بیند و به زندگی واقعی پس از مرگ او ایمان کامل دارد و به همین لحاظ در برابر وی به گونه ی یک انسان زنده و حاضر سلام می‌کند، یعنی به صورت مخاطب و حاضر سلام می‌کند نه به صیغه‌ی غایب. زیرا شهید زنده‌ی همیشه تاریخ است.

وقتی برادرم به خوابم آمد...

من مدتی در تاکسی تلفنی کار می‌کردم. در ساعاتی که در نوبت سرویس بودم، در کنار سایر رانندگان می‌نشستیم و از هر دری صحبت می‌کردیم، مدتی گذشت و صحبت‌های ما رنگ و بوی غیبت از دیگران به خود گرفت. تا این که شبی احمد را در خواب دیدم. او دست مرا گرفت و به نقطه‌ای برد که عده‌ای با صورت‌های حیوانی و در ظرفی کثیف، در حال خوردن خون و کثافت بودند. خیلی ترسیده بودم. گفتم احمد این‌ها کی هستند؟!

نگاهی به من انداخت و گفت:

-این ها کسانی هستند که غیبت دیگران را می‌کنند و غذای‌شان کثافت و آلودگی است! تو که دوست نداری از آن‌ها باشی؟ ...

صبح که از خواب بیدار شدم، رفتم به آژانس و انصراف خودم را از ادامه‌ی همکاری اعلام کردم.

راوی: برادر شهید

  • خادم الشهدا