راهی به آسمان
چهارشنبه, ۷ مرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۲۱ ب.ظ
به نام پروردگار عشق و قلم .... کوچه باغ های روستایشان همیشه زیبا بود. فرقی نمی کرد هر فصلی زیبایی خودش را داشت.بهار... تابستان... پاییز و حتی زمستان...قدم زنان مسیر کوچه ها را طی می کرد. صدایی در سرش پیچید. صدای کودکی ... صدای رسول و محمد و غلامرضا. دیگر هیچ صدایی را نمی شنید. چشمانش رو به آبی ها باز شده بود. آبی سادگی ها و پاکی ها ... همه چیز تمام شده بود.
ارسال کننده عکس: آقای حسین مجد
کودکی و بعد دوران پر هیاهوی جوانی... آن روزها که با دوستانش در کوچه باغ ها می دویدند و شادی می کردند ...و بعد روزهای پر از شور جوانی که همه با هم عازم میدان نبرد شده بودند و دست آخر آنروز که تنها باز گشته بود ...همه و همه از خاطرش می گذشت .امروز هم مثل همه روزهای قبل تنها بود. انگار تنهایی هم او را تنها نمی گذاشت. وقتی به قلب های پاک و از هم شکافته ی همرزمانش می اندیشید تمام وجودش را عشق وغم فرا می گرفت. از اینکه مانده بود و پرواز را تجربه نکرده بود وجودش سرتاسر حسرت بود... اندیشه واماندن از قافله عشق و شهادت کار هر روز و هر لحظه اش بود. نمی دانست جای چه کسی مانده است و نفس می کشد. روحش اینجا خانه ای نداشت ... رها بود. رها... چشمانش از اشک هایی که ریخته بود کاسه ی خون شده بود. خونی به سرخی خون همرزمان شهیدش. کوچه باغ ها را یکی یکی طی می کرد و به شهدا می اندیشید. شهیدان انسان های پاکی که در راه خدا و به خاطر سرزمین شان عاشقانه جهاد کردند.
سومار 1360- ارسال کننده عکس آقای حسین مجد
آنها که نماد آشکار (احیاء عند رب) شدند آنها که با قلوب مطمئن خود قصد بزرگ (ارجعی الی ربک ) را می جستند و (خالد فیها ) شدند در جوار حضرت حق. آنها که جویبار بزرگی بودند که از سر چشمه ( ونفخت من روحی ) جوشیدند و پوییدند و در دریای (انا الیه راجعون ) غرق و محو شدند. همسنگران دلاورش را بیاد می آورد. آنها که رفتند تا برای همیشه زنده جاوید بمانند. حقیقت( جاء الحق و زهق الباطل ) را چه کسی غیر از شهیدان می توانستند آشکار کنند چرا که تنها آنان بودند که یقین داشتند به (ان الباطل کان زهوقا ). او می دانست ...می دانست که سکوی حقیقت طلبی آنها هرگز خالی نمی شود و اینگونه بود که خداوند بهترین ها را برای آنها رقم زد و اینگونه بود که آنها را زنده جاوید خواند.( و گمان مبرید که شهدا مرده اند آنها همیشه زنده اند و نزد پروردگار خود روزی می خورند. ..آیه 154 سوره بقره) . ... امواج اندیشه هایش گاهی خروشان و گاهی آرام بود. طوفان دلتنگی هایش با باران اشک وجودش را بیش از بیش زلال و خالص می کرد.
می دانست اشک بر شهیدان اشتیاق را به او هد یه می دهد. خوی حماسه را در وجودش زنده می کند و طعم شهادت را در جانش گوارا و شیرین. غروب شد ه بود و نزدیک اذان ... بوی لاله عباسی ها همه فضا را پر کرده بود و با نسیم این سو و آن سو می رفت. مشامش پر از عطر بودن می شد. عطر زندگی ... او امروز بود و بودن یعنی زندگی ... روبروی در باغ ایستاد. در را که باز کرد سبزی برگ ها و سرخی سیب ها نگاهش را نوازش کرد. صدای اذان را شنید. با تمام وجود نفس کشید...و با خدای خویش این چنین زمزمه کرد :پروردگارم ... ای مهربان شاهد ... فرصت عاشق شدن و شقایق بودن را به من عطا کن و پرواز را به من بیاموز که اگر همه درها بسته باشد در های آسمان همیشه باز است. آمین ....
نوشته: محدثه موذنی راد
- ۹۴/۰۵/۰۷