مقتدر مظلوم :: نوای وبلاگ
اقتصاد آمریکا با کشتار سرخپوستان بومی و مصادره مزارع آنها، شکل گرفت و با استثمار بیش از پانزده میلیون برده سیاهپوستی که در آفریقا صید شده و در شرایطی بسیار سخت، با کشتی به آمریکا منتقل شده بودند، رونق یافت. سختترین فشارها، بر این بردگان تحمیل شد؛ تا صاحبانشان از قبل زحمت و جان کندن آنها، ثروتی هنگفت به هم بزنند. الغای بردهداری نیز در پی تصمیمی اصلاحطلبانه صورت نگرفت؛ بلکه این تصمیم به علت جنگهای داخلی و فشار بر ایالتهای جنوبی بود که فعالیت اصلی آنها کشاورزی و بیشتر مبتنی بر بردهداری بود و بر وخامت اوضاع سیاهپوستان افزود. بنابر تحقیق شبکه الجزیره، بردهداری به سبک مدرن، امروز بیش از هر زمان دیگری است و باز هم طبق معمول، آمریکا رتبه نخست را در این موضوع به خود اختصاص داده است.
پرده سوم
نسلهای پیشیین آمریکا در صد سال قبل، این کشور را با تلاش بسیار، به یک ابرقدرت منحصر به فرد تبدیل کردند؛ اما این سرزمین اکنون با سرعت بالا، رو به خرابی میرود. بسیاری از تأسیسات زیرساختی این کشور از قبیل جادهها، سدها، پلها، لنگرگاهها و بنادر آمریکا در معرض فرسودگی قرار دارند و قدیمی شدن شبکههای برق، آمریکا را در معرض قطعیهای گسترده برق، قرار داده است. وضعیت شبکه آبرسانی و تأسیسات ریلی این کشور نیز چندان بهتر نیست.
پرده چهارم
هر روز ظهر گرسنگان در برابر کلیساها برای دریافت یک وعده غذا، صفهای طولانی تشکیل میدهند. 50 میلیون نفر، یعنی 15 درصد جمعیت این کشور برای گذران زندگی، وابسته به کمکهای دولتی هستند. این رقم در سال 2000م. برابر 11 درصد جمیعت بوده است. آمار غیر رسمی تعداد فقیران، بالغ بر 150 میلیون نفر از جمعیت 320 میلیون نفری این کشور تخمین زده میشود. نرخ فقر در بین سیاهپوستان، دو برابر سفید پوستان است و متوسط درآمد خانوارهای سفیدپوست، 24 برابر متوسط درآمد خانوادههای سیاهپوست این کشور است. کودکان و زنان سرپرست خانوار نیز دست کمی از آنها ندارند.
یک درصد مردم این کشور از طبقه بالا، 15 درصد از طبقه متوسط رو به بالا، 30 درصد از طبقه متوسط رو به پایین و 30 درصد نیز، طبقه کارگری میباشند. در کنار این چهار طبقه، 24 درصد مردم از طبقه کارگری فقیر میباشند که شامل کارگران خدماتی، مهاجران فقیر، افراد بیکار و خانه به دوشها میباشند.
دست کم 40 درصد و بنابر برخی تخمینها نزدیک 60 درصد دارایی و ثروت این کشور متعلق به یک درصد مردم ثروتمند است. این گروه در دهه 70 میلادی 8 درصد تمام درآمد را در اختیار داشتند؛ اما اکنون این رقم به 23 درصد رسیده است.
تنها موضوعی که ثروتمندان سهم بالایی در آن ندارند، بدهی است. 90 درصد از جامعه آمریکا، 73 درصد از تمام بدهیهای شخصی را به دوش میکشند؛ در حالی که ثروتمندان جامعه تنها در 5 درصد از بدهیها سهم دارند و قدرت واقعی آمریکا نیز در اختیار همین گروه میباشد. علت اصلی افزایش اختلاف طبقاتی را باید حمایت دولت از منافع ثروتمندان جستوجو کرد. از سال 1970م. با تغییر سیاستهای دولت، مهار دولت بر سرمایهداران، کاهش یافت و نومحافظهکاران بار دیگر سیاستهای دولت را به پیش از بحران 1929 برگرداندند.
پرده پنجم
فقر در آمریکا، تبعات فرهنگی و اجتماعی گستردهای را به دنبال داشته است. ورود زنان و دختران به فحشا که صرفا جهت تامین معاش روزانه انجام میگیرد، به ویژه در میان اقلیتهای نژادی تحت تبعیض، افزایش یافته و زمینه گسترش مشکلات بهداشتی در بین طبقه فقیر را فراهم کرده است. دختران دانشجوی فراوانی نیز برای تأمین هزینههای تحصیل خود به روسپیگری روی آوردهاند.
گذشته از گسترش عمل باندهای تبهکار، مردم عادی نیز برای فرار از فشار گرسنگی، به دزدی روی میآورند. در گذشته این قبیل اتفاقها بیشتر از ایالتهای خاصی گزارش میشد؛ اما امروز در جاهای مختلف آمریکا، دزدی و تبهکاری گسترش یافته است.
یکی دیگر از نتایج شکاف طبقاتی، تضعیف ملتسازی است؛ تا جایی که در برخی از ایالتهای فقیر، گروههایی تأسیس شدهاند که خواهان استقلال از ایالات متحده هستند. این وضعیت در آمریکا که هویت ملی در آن چندان پر رنگ نیست و ایالتهای مختلف به سختی یک کشور واحد را شکل دادهاند، تهدیدی جدی محسوب میشود.
پرده ششم
آمریکا، بدهکارترین کشور جهان است. مجموع بدهی این کشور، بالغ بر 16 تریلیون دلار میباشد. حدود 70 درصد این مبلغ را بدهیهای عمومی تشکیل میدهد که دولت فدرال آمریکا برای تأمین کسری هزینههای خود، از کشورهای خارجی قرض گرفته است. این استقراض در واقع، همان چاپ محترمانه و بدون پشتوانه دلار میباشد و مهمترین عاملی است که تاکنون مانع ورشکستگی دولت آمریکا شده است؛ زیرا هنوز سرمایهگذاران بسیاری تمایل دارند داراییهای نقدی خود را به دلار نگهداری کنند. همچنین این کشور با اعمال نفوذ بر برخی از کشورهای مهم تولید کننده نفت، از آنها تعهد گرفته که مبادلات نفتی خود را با دلار انجام دهند و از انتخاب یورو یا سایر ارزها، خودداری کنند. هرچند جایگزینهای جدی دلار، هنوز باید راهی دور و دراز را بپیمایند؛ اما تحرکات مختلفی نیز در این خصوص انجام شده است. کشورهای برزیل، روسیه، هند، چین و آفریقای جنوبی، توافق کردهاند که در تجارت از ارزهای ملیشان به جای دلار آمریکا استفاده کنند. چین و مالزی نیز توافق برای استفاده از ارز ملی به جای دلار آمریکا را نهایی کردهاند و روسیه و ایران نیز با روبل و ریال، تجارت میکنند. تعدادی از کشورهای صادرکننده و واردکننده نفت خام هم به طور محرمانه با یکدیگر توافق کردهاند که تجارت نفت و گاز را با ارزهای جایگزین دلار آمریکا انجام دهند. تصور این وضعیت برای دولتمردان آمریکا، بسیار دشوار است. اگر دلار سقوط کند، تورم بسیار شدید، افزایش سود بانکی، افزایش قیمت مواد خوراکی، پوشاک و فرآوردههای نفتی، سادهترین اتفاقاتی خواهند بود که مردم آمریکا باید انتظار آنها را داشته باشند. اگر موضوع شکاف طبقاتی جامعه آمریکا، گروههای استقلالطلب و بسیاری مسائل سیاسی - اجتماعی دیگر به این تحلیل افزوده شوند، نتیجه همان واقعیتی است که محققان از آن به عنوان «جهان بدون آمریکا»، یاد میکنند.
- ۹۴/۰۱/۱۳