هیئت مذهبی جامعة الحسین علیه السلام فریمان

هیئت مذهبی جامعة الحسین علیه السلام فریمان

فکر ،حرکت عقل است و ذکر،حیات دل. هیئت آمیزه ای است از فکر و ذکر. هیئت،محل گردآمدن به دور شمع است،پروانه وار. هیئت یعنی شبی که پروانه ها به دور شمع،بال می زنند. یعنی صدای نور شمع،که پر را می سوزاند و ناله می آفریند. ارزش هیئت به شمع آن است نه به جمع ما ناپروانه ها،که به ادای بال و پر زدن دل خوشیم.
اینجا خیمه جامعه الحسین فریمان در فضای مجازی ست. هیئتی که بیش از 15 سال پیش با ذکر یا مهدی و با استعانت از ارواح مطهر 380 شهید فریمان شکل گرفت. و امروز بعد از سال ها، بیرق هیئت به نام حضرت سیدالشهداء افراشته می شود. امروز هم برای شهید شدن فرصت هست، باید دل را صاف کرد...

یادآوری: چنانچه از شهدا و رزمندگان فریمانی و فعالیتهای اجتماعی در فریمان عکس، سند، فیلم و ... در اختیار دارید، برای انتشار به رسم امانت به ما بسپارید
.................................
خراسان رضوی- فریمان
صندوق پستی: 188-93916
پیام کوتاه: 3000502600
کانال تلگرام: jameatolhosein@

۱۰۴ مطلب با موضوع «خاطرات شهدا» ثبت شده است

شهدا فرهنگ ایثار را می‌دانستند...

   فرهنگ ایثار و شهادت، برای جاودانه ماندن باید با زندگی مردم عجین شود و در متن زندگی آن‌ها جریان پیدا کند. فرزندان ما می‌توانند به درجه‌ای برسند که حاضر شوند از جان خود در راه اسلام بگذرند؟ از دوست داشتن‌های خود بگذرند؟ روزهای انقلاب و روزهای پر شور دفاع مقدس فرصتی برای محک نسلی که باید جان خویش را به خطر می انداخت تا از آرمان های انقلاب اسلامی و ذره ذره خاک وطن حراست کند و چه زیبا حماسه‌ای خلق کردند.

   هنوز وقتی پیکر پاک شهیدی را تشییع می‌کنند سخن امام راحل در گوش‌ها طنین انداز می‌شود که: «این مردم بهتر از امت پیامبر(ص) در صدر اسلام در صحنه حاضر شدند».

  در یک نگاه ساده به معنای ایثار، می‌توان موارد زیادی را مشاهده کرد. خداخواهی، دین‌باوری، اخلاص، عزت و عظمت و تکامل روحی پیش زمینه‌های ایثارند و مواردی چون یادگار شهدا، مقبره ها گنبدها و وصیت نامه‌ها، محصولات اجتماعی و مشترک فرهنگ غنی ایثارند.

   اگر بخواهیم ایثارگری وارد فرهنگ مردم شود باید خدا محوری و آرمان‌گرایی وارد زندگی‌مان شود. باید مسئولان جامعه با نگاه تکلیف محور، به جای نگاه رابطه محور به بررسی عوامل مانع در پیش روی ترویج فرهنگ ایثار بپردازند.

   فرهنگ ایثار باید در فرهنگ مردم جاری شود و نه این که به صورت خرده فرهنگ در گروه‌های خاصی امکان پذیر شود، باید برای اهمیت یافتن ارزش‌ها از طریق تبیین علمی و عقلانی زمینه‌سازی کرد.

حال و هوایش می‌گفت آسمانی می‌شود...

   ایشان قبل از شهادت حالتی خاص داشت که بوی شهید شدنش به مشام می‌رسید. او آرزوی شهادت داشت. در دفتر انشایش مقاله‌ای در مورد جهاد نوشته بود و در آخر متن خود نوشته بود: در آرزوی شهادت، محمد دشت بیاضی فریمانی.

راوی: مادر شهید محمد دشت بیاضی

  • خادم الشهدا

  • خادم الشهدا

  • خادم الشهدا

  • خادم الشهدا

  • خادم الشهدا

  • خادم الشهدا

  • خادم الشهدا

    آخرین باری که به روستا آمد، برق کشی منزل یکی از اقوام را پذیرفت، آن هم بدون دستمزد و فقط برای کمک به آن خانواده که از لحاظ مالی در وضعیت مناسبی به سر نمی بردند.

   چند روز که گذشت، او را به منطقه خواستند، رو به صاحب خانه کرد و گفت: مرا ببخشید که دیگر نمی توانم کار را تمام کنم، این آخرین باری است که من این جا می آیم! از من راضی باشید.

راوی: برادر شهید 

(بر اساس خاطره ای از شهید غلامعلی عیدیان/ کتاب باغ گیلاس/ مجتبی مجد)
  • خادم الشهدا

   در کارهای منزل کمک حال ما بود. هر کاری که از دستش بر می آمد انجام می داد. فصل تابستان و موقع برداشت محصول باغ های کارخانه قند بود. یک روز صبح زود از خواب بیدار شدم، دیدم مهدی در منزل نیست! نگران شدم، دنبالش گشتم تا این که او را در باغ دیدم، در حالی که سیب های زیادی را جمع کرده بود.

راوی: پدر شهید مهدی بیرقدار

  • خادم الشهدا

دست اندرکاران محترم نشریه شهادت، با اهدای سلام و تحیات

   باورم نمی شد مصاحبه ای این قدر طولانی را در نشریه ی خود بیاورید. ان شاء الله که باعث ملال خاطر خوانندگان عزیز نشده باشد. اما بعد از انتشار آن مصاحبه، یکی از عزیزان که با شهید سیدحسن موسوی آشنایی داشت خصوصاً از روحیات شهید مطلع بود، بی مقدمه در برخورد با من گفت خیلی بی انصافی! حق شهید موسوی را به جا نیاوردی. خیلی سطحی از روحیات و ویژگی های او گذشته ایی و چرا در چند کلمه بسنده کرده بودی؟! او می گفت به جای سخن گفتن از ورزش مورد علاقه و .. حق این بود کامل توضیح می دادی، توضیحات من و این که مصاحبه دوستانه بود، سوال ها را آن ها پرسیدند، من فقط خیلی خودمانی پاسخ می دادم، قرار بر نشر آن نبوده و .. برایش قانع کننده نبود. علی ای حال به منظور ادای دین و برآوردن خواسته ی آن دسته از عزیزان، من این چند سطر را از شهید موسوی ارائه می کنم. اگر چنان چه مقدور بود در آتی در نشریه تان منعکس نمایید. گرچه بیان و قلم امثال منی از به تصویر کشیدن چهره های الهی آن شخصیت ها قاصر است.

   ما در گردان نصرالله از لشکر 5 نصر خراسان مشغول خدمت بودیم. گردان نصرالله از جمله گردان های خط شکن لشکر بود. فرمانده گردان سردار رشید سپاه اسلام برادر رجب زاده بود.

   در گردان علاوه بر 3 گروهان معمول، یک دسته ی اخلاص نیز وجود داشت که قاعدتاً از مخلص ترین و زبده ترین نیروها بودند و چنان چه گردان در تک یا پاتک های دشمن دچار مشکل می شد، دسته ی اخلاص نجات بخش نیروهای گردان بود و در سخت ترین شرایط وارد عمل می شد.

   قبل از عملیات کربلای 4 بود، بعد از برگشت نیروها از مرخصی و تجدید سازمان و یادآوری آموزش ها، یک روز حدود ساعت 11 ظهر در دژ خرمشهر بودیم. جلسه ی توجیهی برگزار شد و اعلام نمودند که گردان نصرالله در عملیات آتی خط شکن است. و گروهان ما در نوک پیکان عملیات قرار دارد و همراه دسته ی تخریب باید حرکت کند و پس از عبور از چند کیلومتر میدان مین و آب گرفتگی، انهدام سنگرهای کمین و خط اول دشمن با ماست. و تأکید نمودند که در این محور سرنوشت عملیات به عملکرد شما بستگی دارد و بعد از تسخیر سنگرهای خط اول، نیروهای دیگر، پشت سر شما وارد عمل خواهند شد. البته انتظار می رفت که این مأموریت خطیر به دسته ی اخلاص واگذار شود. حالا نمی دانم چرا دسته ی اخلاص آماده نشده بود. موضوع مأموریت خیلی خطیر و سرنوشت ساز و حساس بود. من و شهید سیدحسن موسوی که به دلیل نزدیکی و صمیمیتی که داشتیم و خیلی راحت دغدغه ها و نگرانی ها و مشکلاتمان را با هم در میان می گذاشتیم، حقیقتاً من به خاطر حساسیت موضوع و اهمیت مأموریت، با هم در خلوت صحبت کردیم و ابراز نگرانی کردم و گفتم می دانی اگر نتوانیم خوب عمل کنیم چه می شود؟! شاید صدها و هزاران نیروی عمل کننده پشت سر ما که به آب زده و منتظرند، همه تار و مار شده و از بین بروند. اصلاً سرنوشت عملیات چیز دیگری می شود و ..

   شهید موسوی در حالی که از خوشحالی به وجد آمده بود و به شدت اشک می ریخت گفت: همه ی حرف ها درست، ولی این سعادت نصیب کی می شد که نصیب ما شده، خدا هست، او که ما را تنها نمی گذارد، مگر در تک مهران ما بودیم؟ همه اش کار خدا بود... ما فقط وسیله ایم، هیچ نگران نباش... ما هم سعی و تلاشمان را می کنیم.

   آن چنان با شور و حرارت صحبت می کرد که من همه ی مشکلات را فراموش کردم، دستم را گرفت و گفت: پاشو بریم بچه ها رو حاضر کنیم...

   بی صبرانه برای شروع عملیات لحظه شماری می کرد. شور و حال خاصی داشت. یادم نمی رود روز قبل از عملیات، هنگام ستون کشی نیروها به سوی خط اول، به علت آتش دشمن تعدادی از بچه ها زخمی و شهید شدند.

   شهید موسوی نیز یک ترکش به زانوی پایش خورده بود، ترکش به مفصل خورده بود و دردناک بود، به طوری که شب قبل از عملیات تا صبح از درد نخوابید. اصلاً اخم به ابرو نیاورد و فقط بعضی وقت ها در زیر آتش شدید و وحشتناک دشمن می خندید و به شوخی می گفت: نامردا خیلی جدی می زنند... ترکش هم درد داره ها... حواست باشه تو نخوری...

   لحظه ی حرکت به سوی دشمن فرا رسید و بچه ها از پشت خاکریز یکی یکی از زیر قرآن رد می شدند و کمی آب می نوشیدند و یکایک یادم هست سلامی از سر اخلاص به سالار شهیدان می دادند: السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین

   و چه بسیار کسانی که گرچه در میان آب به شهادت رسیدند و این آخرین آب گوارا و شیرینی بود که می نوشیدند و ساعاتی بعد شهید شیرین شهادت، شیرینی بخش کام تشنه ی شهادتشان شد. از جمله شهید موسوی، عجیب بود! هرجا نیروها مستقر می شدند با هر وسیله ای گیر می آورد روی دیوار شعار می نوشت و یکی از جمله هایی که زیاد می نوشت این بود: "سعی کنید کارهایتان خالص برای خدا باشد"... خلاصه بچه ها داخل آب یکدیگر را در آغوش کشیده و وداع می کردند. شهید موسوی وقتی با او وداع می کردم این جملات را گفت: این جا فقط باید خالص برای خدا شد. جای معامله است، آن هم با کسی که کم ترین ناخالصی را تشخیص می دهد. باید صد در صد خالص برای او بود...

   به راه افتادیم، به سنگرهای دشمن رسیدیم. دشمن که از قبل آماده شده بود و ظاهراً از قبل متوجه عملیات شده بود، آتش شدیدی می ریخت، با تعدادی تلفات در بین راه به سنگرهای بتنی و مستحکم او در میان آب گرفتگی ها رسیدیم. به سنگرهایشان تکیه زدیم، منتظر فرمان حمله شدیم و با صدور فرمان شروع عملیات، ظرف چند لحظه از عراقی هایی که سرمست عربده می کشیدند و هل هله می کردند دیگر خبری نبود. سلاح چندانی نداشتیم، اصلاً نمی توانستیم پیروز شویم! یک آر پی جی و چند گلوله، نارنجک و کلاش، حداکثر بضاعت ما در مقابل دنیای بی پایان سلاح های شرقی و غربی عراقی ها بود. ولی باز هم به نصرت الهی، ظرف چند دقیقه به آخرین سنگرهای کمین و خط اول دشمن رسیدیم. ظاهراً پشت سر ما نیروهای زیادی وارد عمل شده بودند ولی به علت شدت آتش دشمن، امکان حرکت از آنان گرفته شده بود و ما هم یکی یکی تیربار و آتش بارهای فعال دشمن را منهدم می کردیم و جلو می رفتیم. یک سنگر دشمن که ظاهراً تک لول ضد هوایی بود آتش شدیدی روی ستون نیروهای پشت سر ما می ریخت. این جا بود که شهید حس موسوی آر پی جی و گلوله ایی را از کنار شهیدی که آرمیده بود برداشت و رفت که آن را خاموش کند. و هم زمان با خاموش نمودن آن و انهدام سنگر دشمن، خود نیز مجروح شده و زمین گیر شده بود. البته در همین حین من نیز مجروح شدم. لحظاتی بعد حسن، شهد گوارای شهادت را نوشید، ولی سال ها بعد پیکرش را تشییع نمودیم. پیکر مطهر شهید در منطقه، مفقود بود، تا این که سال ها بعد در پی تفحص شهدا، موفق به شناسایی شهید سیدحسن موسوی می شوند.

   عزیزان! شهید موسوی در اخلاص بی نظیر بود. در تقوا نمونه بود. در شجاعت، زبان زد همه ی دوستان بود. آن قدر عاشق و شیفته ی امام و ولایت بود که اگر کوچک ترین انحرافی را در این مسیر از کسی می دید بر می آشفت و نسبت به این گونه موارد حساس بود. بعضی وقت ها ساعت ها بحث می کرد تا شاید بتواند تأثیری بر مخاطب خود بگذارد و انحرافات او را اصلاح نماید. خالص برای خدا بود. بازهم باید بگویم در یک کلمه مثل بقیه ی شهدا بود.

توصیف صفا و صمیمیت شهدا از من عاجز ساخته نیست!

التماس دعا- سیف الله محمدی- سحرگاه بیستم رمضان 1381

  • خادم الشهدا