هیئت مذهبی جامعة الحسین علیه السلام فریمان

هیئت مذهبی جامعة الحسین علیه السلام فریمان

فکر ،حرکت عقل است و ذکر،حیات دل. هیئت آمیزه ای است از فکر و ذکر. هیئت،محل گردآمدن به دور شمع است،پروانه وار. هیئت یعنی شبی که پروانه ها به دور شمع،بال می زنند. یعنی صدای نور شمع،که پر را می سوزاند و ناله می آفریند. ارزش هیئت به شمع آن است نه به جمع ما ناپروانه ها،که به ادای بال و پر زدن دل خوشیم.
اینجا خیمه جامعه الحسین فریمان در فضای مجازی ست. هیئتی که بیش از 15 سال پیش با ذکر یا مهدی و با استعانت از ارواح مطهر 380 شهید فریمان شکل گرفت. و امروز بعد از سال ها، بیرق هیئت به نام حضرت سیدالشهداء افراشته می شود. امروز هم برای شهید شدن فرصت هست، باید دل را صاف کرد...

یادآوری: چنانچه از شهدا و رزمندگان فریمانی و فعالیتهای اجتماعی در فریمان عکس، سند، فیلم و ... در اختیار دارید، برای انتشار به رسم امانت به ما بسپارید
.................................
خراسان رضوی- فریمان
صندوق پستی: 188-93916
پیام کوتاه: 3000502600
کانال تلگرام: jameatolhosein@

۳۷۰ مطلب با موضوع «تصاویر شهدا» ثبت شده است

حمید میزبانی بعد از دو ماه بر می گردد، اما مادرش، حمید را در هیبتی دیگر می بیند. او تنومند شده بود و مثل مردها رفتار می کرد. حمید بازیگوش دهه 40 فریمان، اکنون برای خودش مرد شده بود.

چند روزی از آمدنش نگذشته بود که از مادرش می خواهد تا ساک و وسایلش را برای رفتن به شاهان گرماب و اردوی جهاد سازندگی و ساخت راه و حمام برای روستاهای محروم آماده کند.

 اما روز بعد با عجله به خانه می آید و بدون مقدمه ساکش را بر می دارد و خداحافظی کرده و می رود. مادر شهید می گوید من همین طور داشتم فکر می کردم که چرا این قدر عجله داشت؟ که یکی از همسایه ها آمد و گفت : ننه حمید! بلند شو که بچه ات رفت!... گفتم کجا؟ گفت جبهه.

به سمت خیابان دویدم و دیدم کاروان اعزام به جبهه به سمت میدان امام رضا(ع) در حال حرکت است و حمید با آن جثه ی کوچکش، از همه جلوتر ایستاده... خلاصه حمید برای بار دوم به جبهه رفت و البته این آخرین باری بود که او را می دیدم.

  • خادم الشهدا

بعد از پیروزی انقلاب، حمید دانش آموز دبیرستان شهید بهشتی است. با عضویت در انجمن اسلامی دانش آموزان و هم چنین بسیج دانش آموزی فریمان، بیشتر وقت خود را به نگهبانی در سطح شهر و شرکت در جلسات مختلف می گذراند و غالباً تا نیمه های شب مشغول فعالیت های انقلابی و اجتماعی است.

   در چنین ایامی است که توجه چندانی به تحصیل ندارد و در جواب پدرش که می پرسد چرا درس نمی خوانی؟ می گوید:

- انقلاب به فداکاری ما نیاز دارد... بگذار انقلاب به پیروزی کامل برسد و خیالم آسوده شود... آن موقع، وقت برای درس خواندن هست...

  • خادم الشهدا

حضور خانواده شهید حمید میزبانی در فعالیت های انقلابی سبب می شود که طرفداران شاه، بارها شیشه های حمام ساحل که متعلق به پدر او بود را بشکنند و چندین بار نیز شیشه های منزل آن ها توسط عده ای مزدور به نام جاوید شاهی ها شکسته شود.

   پدرش در پاسخ به این اقدامات می گوید اگر ده بار هم شیشه ها را بشکنید، باز هم من عکس امام را به شیشه خواهم چسباند.

  • خادم الشهدا

   او که اکنون نوجوانی برومند شده است، زمینه های تربیت درونی خویش را هم آغاز کرده است. مادرش می گوید یک بار نیمه های شب، با شنیدن صدای گریه ی حمید از خواب بیدار شدم... دقت کردم دیدم حمید در اتاق دیگر در حال خواندن نمازشب و گریه و زاری است.

   با خودم گفتم: آیا این همان حمید من است؟

نفر دوم از راست: شهید حمید میزبانی

  • خادم الشهدا

ما آیینگی را از سیدالشهداء آموخته ایم 

و هرچه داریم از حیات طیبه شهادت است.  

شهید آوینی

نفر دوم از چپ: شهید محمدکریم کاظمیان- محوطه سپاه فریمان

  • خادم الشهدا

کمی که بزرگ تر می شود به اتفاق خانواده اش، صبح ها عازم مشهد می شوند و در راهپیمایی های گسترده ی مردم مشهد شرکت می کنند.

   مادر شهید حمید میزبانی از روز ده دی سال 57 مشهد و یکشنبه خونین می گوید که صبح زود به مشهد رسیدیم. ماشینمان را فلکه گنبد سبز پارک کردیم و وعده گذاشتیم که پس از راهپیمایی خودمان را به گنبد سبز برسانیم. محمد و پدرش رفتند میدان راه آهن و من هم با دو بچه ی کوچک و پر شور یعنی علی و حمید که دستانشان را محکم گرفته بودم رفتیم چهارراه شهدا. آخرهای راهپیمایی بود که سربازان رژیم حمله کردند و کشتار ناجوانمردانه ای به راه افتاد. من با دو بچه کوچک در کوچه های اطراف چهارراه شهدا می دویدم و مردم هم برای کمک به انقلابیون، درهای منازل خود را باز گذاشته بودند تا زنان و کودکان به آن جا پناه ببرند. حوالی عصر و غروب که شد همدیگر را در گنبد سبز پیدا کردیم و به فریمان بازگشتیم.

از راست نفر اول: شهید حمید میزبانی- چهارراه شهید مطهری فریمان

  • خادم الشهدا

مادر شهید حمید میزبانی در بیان خاطرات کودکی حمید می گوید، یک روز ناهار کوفته درست کرده بودم. حمید مقداری از آب آن را خورد. گفتم چرا گوشت هایش را نمی خوری؟ گفت: گوشتش را لای نون بذار تا بخورم. نون را که به دستش دادم، از خانه بیرون رفت... لحظاتی بعد برگشت، گفتم چی شد؟ زود آمدی... گفت در کوچه، فقیری را دیدم و احساس کردم گرسنه است... بدون تأمل غذایی که برایم آماده کرده بودی به او دادم.

 

  • خادم الشهدا

با اوج گیری مبارزات مردم بر علیه حکومت پهلوی و آغاز سنین جوانی، حمید میزبانی در کنار برادرانش محمد و علی به صف مبارزین انقلاب می پیوندند. در چنین ایامی بود که با ضبط پیام های امام و توزیع آن در بین دوستان و هم چنین پخش اعلامیه های حضرت امام در شهر، تلاش می کند تا در پیروزی انقلاب نقشی ایفا نماید.

از راست نفر دوم: شهید حمید میزبانی

  • خادم الشهدا

چه خوبان،شدند این جا از جان فدایی،به راه سرخ نینوایی

ایستاده نفر دوم از راست:حسن نبی زاده-نفرسوم شهیدرضا افقهی-نفرآخر حسن دیندار

نشسته از راست شهید مجید افقهی-شهیدمحمدرضا قرائی

  • خادم الشهدا

ارسال کننده عکس: آقای کاظم داوری/مقابل سپاه فریمان

در زمانه ای که ماندن ها در گرداب مرداب ها محصورند،

شهادت، گریزگاهی است تا ماندن، به واماندگی نینجامد

  • خادم الشهدا