- ۰ نظر
- ۳۱ مرداد ۹۴ ، ۲۲:۱۳
حمید میزبانی بعد از دو ماه بر می گردد، اما مادرش، حمید را در هیبتی دیگر می بیند. او تنومند شده بود و مثل مردها رفتار می کرد. حمید بازیگوش دهه 40 فریمان، اکنون برای خودش مرد شده بود.
چند روزی از آمدنش نگذشته بود که از مادرش می خواهد تا ساک و وسایلش را برای رفتن به شاهان گرماب و اردوی جهاد سازندگی و ساخت راه و حمام برای روستاهای محروم آماده کند.
اما روز بعد با عجله به خانه می آید و بدون مقدمه ساکش را بر می دارد و خداحافظی کرده و می رود. مادر شهید می گوید من همین طور داشتم فکر می کردم که چرا این قدر عجله داشت؟ که یکی از همسایه ها آمد و گفت : ننه حمید! بلند شو که بچه ات رفت!... گفتم کجا؟ گفت جبهه.
به سمت خیابان دویدم و دیدم کاروان اعزام به جبهه به سمت میدان امام رضا(ع) در حال حرکت است و حمید با آن جثه ی کوچکش، از همه جلوتر ایستاده... خلاصه حمید برای بار دوم به جبهه رفت و البته این آخرین باری بود که او را می دیدم.
بعد از پیروزی انقلاب، حمید دانش آموز دبیرستان شهید بهشتی است. با عضویت در انجمن اسلامی دانش آموزان و هم چنین بسیج دانش آموزی فریمان، بیشتر وقت خود را به نگهبانی در سطح شهر و شرکت در جلسات مختلف می گذراند و غالباً تا نیمه های شب مشغول فعالیت های انقلابی و اجتماعی است.
در چنین ایامی است که توجه چندانی به تحصیل ندارد و در جواب پدرش که می پرسد چرا درس نمی خوانی؟ می گوید:
- انقلاب به فداکاری ما نیاز دارد... بگذار انقلاب به پیروزی کامل برسد و خیالم آسوده شود... آن موقع، وقت برای درس خواندن هست...
حضور خانواده شهید حمید میزبانی در فعالیت های انقلابی سبب می شود که طرفداران شاه، بارها شیشه های حمام ساحل که متعلق به پدر او بود را بشکنند و چندین بار نیز شیشه های منزل آن ها توسط عده ای مزدور به نام جاوید شاهی ها شکسته شود.
پدرش در پاسخ به این اقدامات می گوید اگر ده بار هم شیشه ها را بشکنید، باز هم من عکس امام را به شیشه خواهم چسباند.
او که اکنون نوجوانی برومند شده است، زمینه های تربیت درونی خویش را هم آغاز کرده است. مادرش می گوید یک بار نیمه های شب، با شنیدن صدای گریه ی حمید از خواب بیدار شدم... دقت کردم دیدم حمید در اتاق دیگر در حال خواندن نمازشب و گریه و زاری است.
با خودم گفتم: آیا این همان حمید من است؟
نفر دوم از راست: شهید حمید میزبانی